برای مشاهده یافته ها از کلید Enter و برای خروج از کلید Esc استفاده کنید.

داستان صوتی کوتاه آرچی و خرش به زبان انگلیسی

داستانی که می خواهم امروز برای تان روایت کنم شبیه به داستان ملانصرالدین و خر اش است.لذا اگر مایل هستید شنونده داستان آرچی و خرش باشید ما را در ادامه همراهی کنید.

داستان آرچی و خرش

Old Archie needed some money. He decided to sell his donkey. So he and his son Tom went to town. It was situated many miles away. Soon, they met a woman. “Where are you going?” she asked. “To town,” said Archie. “Any smart person would ride the donkey,” she said. “What are you implying?” Archie asked. “ I’m very smart!” Archie wanted to look smart.

آرچی پیر به پول نیاز داشت،او تصمیم گرفت الاغش را بفروشد،بنابراین او و پسرش تام به شهر رفتند.شهر مایل ها آن طرف تز بود.به زودی با زنی ملاقات کردند. او گفت:”کجا می روید؟”آرچی گفت:”شهر”.او گفت:”هر آدم باهوشی سوار الاغ می شود.” آرچی گفت شما به چه چیزی اشاره می کنید؟””من با هوشم!” آرچی می خواست با هوش به نظر برسد.

So he climbed onto the donkey. Then they continued in the direction of the town. Further along the road, they met a farmer. “Hello,” said Archie. “We want to sell this donkey. Do you want to buy it?” “ I don’t need a donkey,” said the farmer. “ But if you want my advice, don’t ride it. The donkey needs to be in good physical condition.”

بنابراین سوار خرش شد.سپس به سمت شهر ادامه دادند.در میان راه آنها با کشاورزی برخورد کردند.آرچی گفت:”سلام”.”ما می خوایم خر مون رو بفروشیم نمی خوای بخریش؟”کشاورز گفت:”من خر نمی خوام.” “اما  اگر پشنهاد منو بخوای سوار خرت نشو الاغ باید در شرایط بدنی خوبی باشه.”

“Good idea,” said Archie. “Tom, I want you to ride it. You’re lighter.” “Neither you nor your son should ride it. It looks very tired. You should carry the donkey.” suggested the farmer. “You’re right,” said Archie. “Come on, Tom! We’ll carry it for the final few miles!” The donkey was very heavy, and they couldn’t maintain a good speed. They didn’t arrive until late in the evening.

آرچی گفت:”ایده خوبیه،””تام  ازت می خوام تو سوارش شی،تو سبک تری”کشاورز پشنهاد داد:”نه تو نه پسرت سوار نشوید.خیلی خسته به نظر می رسه.شما باید حملش کنید.”آرچی گفت:”شما راست می گید.””بیا تام  این چند مایل آخر رو حملش کنیم” الاغ سنگین بود نتوانستند سرعت خوبی را حفظ کنند. آنها تا آخرای غروب نرسیدند.

At last, they walked into the town. But there they attracted the attention of some teenage boys. They laughed at Tom and Archie. They started to throw stones at them. The donkey reacted by kicking. Tom and Archie dropped the donkey. It fell on the ground and then ran away. Archie lost his donkey. He went home with no money.

بلاخره به داخل شهر رسیدند.اما در آنجا توجه چند پسر نوجوان را به خود جلب کردند.آنها به تام و آرچی خندیدند.شروع به پرتاب سنگ به آنها کردند.الاغ با لگد زدن واکنش نشان داد.تام و آرچی الاغ را رها کردند.او روی زمین افتاد سپس فرار کرد.آرچی الاغش را گم کرد و بدون پول به خانه برگشت.

What does this story teach us? We cannot please everyone in our society. Don’t take everyone’s advice, but set your own standards. Prove to everyone that you can make decisions by yourself. otherwise, you may end up with nothing at all.

این داستان چی رو به می آموزد؟ما نمی توانیم در جامعه مان همه را راضی کنیم.توصیه های همه را قبول نکنید، بلکه استانداردهای خود را تعیین کنید.به همه ثابت کنید که خودتان می توانید تصمیم بگیرید. در غیر این صورت، ممکن است در نهایت چیزی نداشته باشید.

آموزش زبان انلگیسی با داستان آرچی و خرش
آموزش زبان انلگیسی با داستان آرچی و خرش

کلام پایانی

برای اینکه مثل آرچی قصه ما همه چیز تون رو از دست ندهید و بتوانید در زبان انگلیسی مهارت داشته باشید باید مقاله های زیر را بخوانید.

برای دانلود 100 داستان کوتاه کاربردی  نرم افزار آموزش زبان انگلیسی شیوا را نصب کنید.