آموزش زبان انگلیسی با داستان صوتی پرنده سخنگو

Dr. Norton’s occupation was a scholar of biology. He learned about all animals on a daily basis. One day he met a sailor from a colony overseas. The man told Dr. Norton about a talking bird! The bird fascinated Dr. Norton, so he told his colleagues about it.

دکتر نورتون یک محقق زیست شناس است.او هر روز در مورد همه حیوانات یاد می گیرد.یک روز با ملوانی از مستعمرات آن طرف آب ها ملاقات کرد.مرد در مورد ی پرنده سخنگو به دکتر گفت.پرنده دکتر را مجذوب کرد.بنابراین در مورد اش به همکارانش گفت.

They debated with him: no one thought a bird could talk. He tried to persuade them, but they laughed at him. Nevertheless, Dr. Norton believed the bird was real. His new mission was to find it. He wanted factual proof. The next day he departed for the colony.

آنها با او مباحثه کردند.هیچ کس فکر نمی کرد پرنده بتواند صحبت کند.او سعی کردن آنها را متقاعد کنند اما آنها به او خندیدند.دکتر نورتون باور داشت که پرنده واقعیست.ماموریت جدیداش پیدا کردن پرنده بود.او دلیلی واقعی می خواست.روز بعد او عازم مستعمره شد.

The sailor he had met told him to look for a man named Jai, who would be able to help him in his search. After a month of sailing, Dr. Norton finally reached the colony where he met Jai. “ I can take you to where it lives. It lives by the volcano,” Jai said. They left the next day.

ملوانی که او ملاقات کرده بود به او گفت دنبال مردی به نام جا بگردد تا بتواند در جستجویش به او کمک کند.پس از یک ماه دریا نوردی سرانجام دکتر نورتون به مستعمره رسید و با جا ملاقات کرد. جا گفت:”من می تونم شما را به جایی که زندگی می کند ببرم.او جای آتشفشان زندگی می کند.” روز بعد رفتند.

A week later, they arrived at the volcano. Every day they walked around and looked for the bird, but they couldn’t find it. After one month, Dr. Norton could not find the bird, and this depressed him. He decided to go home. On the route back, he walked past some old ruins.

یک هفته بعد آنها به آتشفشان رسیدند.هر روز در اطراف راه می رفتند و دنبال پرنده می گشتند اما آنها نتوانستند پیدایش کنند. بعد از یک ماه دکتر نورتون نتوانست پرنده را پیدا کند و این باعث افسردگی او شد. او تصمیم گرفت به خانه برگردد. در راه برگشت از کنار چند خرابه قدیمی گذشت.

He heard someone say, “Hello.” “Who are you?” he asked. Dr. Norton looked up and saw a bird! Dr. Norton put the talking bird into a cage. Then he returned home. He had made a significant discovery.

او شنید کسی می گوید “سلام،شما چه کسی هستید؟”.دکتر نورتون بالا را نگاه کرد و پرنده ای دید.دکتر نورتون پرنده سخنگو را درون قفس قرار داد.سپس به خانه بازگشت. او کشف مهمی کرده بود.