برای مشاهده یافته ها از کلید Enter و برای خروج از کلید Esc استفاده کنید.

داستان صوتی میهمانی تولد کودی

داستان امروز ما در مورد میهمانی تولد کودی و مشکلاتی که برایش پیش می آید است.اگر می خواهید داستان را از زبانش بشنوید فایل صوتی زیر را پخش نمایید.

دانلود داستان صوتی میهمانی تولد کودی

Cody’s family moved to a new house. His dad got a new job as a professor. Cody liked his new town, but he missed his grandparents. For his birthday, Cody wanted to have a party. His dad said, “Yes, we could even have a band play!” On the day of the party, Cody woke up and rushed to get ready.

خانواده کودی به خانه جدیدی نقل مکان کردند. پدرش شغل جدیدی به عنوان استاد پیدا کرده است.کودی شهر جدیدش را دوست داشت، اما دلش برای پدربزرگ و مادربزرگش تنگ شده بود.کودی برای تولدش می خواست یک مهمانی بگیرد. پدرش گفت:«ما حتی می توانیم یک ارکستر موسیقی داشته باشیم»روز مهمانی کودی بیدار شد و به سرعت آماده شد.

He started to check his list of things to do. He was so excited! But then he noticed something terrible. There was snow on the ground and lots of it! “Dad!” he yelled. “How can the band play their instruments outside?” Dad said, “We’ll move the stage inside.”

او شروع به بررسی لیست کارهایش کرد. او خیلی هیجان زده بود! اما بعد متوجه چیز وحشتناکی شد.مقدار بسیاری برف روی زمین نشسته بود.او فریاد زد:«پدر»«چگونه ارکستر موسیقی می تواند بیرون بنوازد؟»پدر گفت:«استیج را به داخل منتقل می کنیم.»

It barely fit within the garage because there were some boxes and garbage there. But when they finished, they got a call from the band. They did not want to come in the snow storm. Dad said, “Let’s get someone to perform magic.” But no one would come because of the snow.

به سختی داخل کاراژ جا می شد.زیرا تعدادی جعبه و آشغال آنجا بود.اما وقتی تمومش کردند تماسی از طرف ارکستر داشتند.آنها نمی خواستند در برف و طوفان بیایند.پدر گفت:«بیایید یک نفر را وادار کنیم جادو کند.».اما هیچ کس نمی آمد چون برف بود.

Finally, Dad said, “Cody, there’s too much snow. We need to cancel the party.” “Yes, sir,” Cody said sadly. “ It’s going to be a boring birthday,” he predicted. Cody wanted to share his birthday with someone. He wanted to be at his old home. He wanted to see his grandparents.

در نهایت.پدر گفت:«کودی،برف زیادی اومده،ما باید مهمانی رو کنسل کنیم.کودی با ناراحتی گفت:«بله آقا».یک تولد خسته کننده بود.کودی می خواست تولدش را با کسی به اشتراک بگذارد.او می خواست در خانه قدیمی خود باشد.او می خواست پدر بزرگ مادربزرگ شو ببینه.

But then something got his attention. He noticed a car in the driveway. His grandparents owned a car like that! Cody was right. His grandparents came for his birthday! “Happy birthday, Cody! We’re sorry we are late. But there was so much snow. It made us go off schedule. We tried to leave a message to tell you.”

اما بعد چیزی توجه اش را جلب کرد.او متوجه یک ماشین در خیابان شد.پدر بزرگ مادر بزرگش یک ماشین شبیه آن داشتند.کودی درست می گفت پدر بزرگ مادر بزرگ اش برای تولدش آمده بودند.«تولدت مبارک کودی،ببخشید دیر اومیدیم.برف زیاد بود.این باعث شد از برنامه خارج شویم.ما تلاش کردیم پیام بفرستیم تا به شما بگوییم.

Cody told them what happened. “ I’m sorry,” said Grandpa. “ I was sad,” Cody said. “But I’m not anymore. I’m so happy to see you.” Dad brought out Cody’s birthday treat. It was his favorite type, a sundae with whipped cream on top. Then Cody told his grandparents about the new town. It was his best birthday ever.

کودی به آنها گفت چه اتفاقی افتاده است.پدر بزرگ اش گفت:«ببخشید .»کودی گفت:«من ناراحتم»«اما دیگر نیستم از دیدن شما خوشحال هستم.» پدر غذای تولد کودی تولد کودی را آورد.یک دمنوش با خامه فرم گرفته روی آن.سپس کودی در مورد شهر جدید به پدر بزرگ و مادر بزرگ اش گفت.این بهترین تولد او بود.

دانلود داستان صوتی تولد با ترجمه فارسی
دانلود داستان صوتی تولد

کلام پایانی

حالا که داستانی احساسی کودی را شنیدید پیشنها می کنم برای تقویت مهارت لیسنینگ تان داستان صوتی های زیر را نیز بشنوید.

اگر می خواهید با داستان های انگلیسی مهارت شنیداری و گفتاری تان تقویت شود بهتر است از نرم افزار آموزش گام به گام لیسنینگ شیوا استفاده کنید.لینک دانلود خود آموز زبان انگلیسی شیوا در در باکس پایین صفحه قرار داده شده است.